Yousef Valinasab

نقشه‌ی اشتباه

همه به من دروغ گفتند...

" باورم شده بود که موفقیت یعنی صعود به قله‌هایی که دیگران تعریف کرده‌اند. رتبه‌های برتر کنکور → رتبه ۲ کامپیوتر → رتبه ۱۳ روانشناسی اما وقتی به آخرین قله رسیدم، تازه فهمیدم... همه‌ی این کوه‌ها، در سرزمین اشتباهی بودند!

سوالی که زندگی‌ام را تغییر داد: "چطور می‌توانستم راه موفقیت را به دیگران نشان دهم، در حالی که در وجود خودم گم شده بودم؟"

پاسخ در رتبه‌های برتر نبود

"در شهر کوچکمان، یک آموزشگاه کنکور تاسیس کردم. با تمام وجودم جنگیدم، تفاوت ایجاد کردم و در کمال ناباوری، شاگردانم بهترین رتبه‌های کنکور را در سطح منطقه و کشور کسب کردند. من به یک "مشاور خوب" و یک "معلم زبان عالی" تبدیل شده بودم.

اینجا بود که آن تضاد ویرانگر به اوج خود رسید. از یک طرف، مردم و والدین انگشت به دهان از موفقیت‌های من بودند و می‌خواستند به فرزندانشان مشاوره بدهم تا راه و رسم "موفق شدن" را به آن‌ها بیاموزم. از طرف دیگر، من انگشت به دهان از این همه احساس پوچی درونم بودم.

چطور می‌توانستم راهی را به کسی نشان دهم که در کوچه‌های خلوت و تاریکش، خودم گم شده بودم؟ این جرات را نداشتم.

فکر می‌کردم شاید مشکل از مقیاس است. شاید ابزارهایم برای این رویای بزرگ، کوچک هستند. برای همین به سمت تکنولوژی دویدم. دوباره به میدان رقابت برگشتم و این بار در رشته‌ی کامپیوتر، با رتبه‌ی ۲ کشوری، وارد دنیای برنامه‌نویسی شدم تا ابزارهای بزرگتری برای ساختن پیدا کنم.

ابزارها قدرتمند شدند، سایت‌های بزرگی برای شرکت‌های مطرح ساختم، اما آن احساس گم‌گشتگی هنوز عمیق‌تر از قبل بود. اینجا بود که فهمیدم پاسخ در کِدهای کامپیوتری نیست؛ پاسخ در کُدهای نانوشته‌ی روان انسان است. پس برای آخرین بار، با تمام توانم جنگیدم و با رتبه‌ی ۱۳ کشوری، وارد دنیای روانشناسی شدم. نه برای اینکه مشاور شوم، که برای اینکه خودم را پیدا کنم.

حالا من تمام ابزارها را داشتم: تجربه‌ی آموزش، تخصص فنی، و دانش روانشناسی. اما هنوز گم بودم. من به قله‌های زیادی صعود کرده بودم، فقط برای اینکه بفهمم همه‌ی آن‌ها قله‌های اشتباهی بوده‌اند. این، نقطه‌ی شروع تاریکی بود."

بزرگترین خیانت: وقتی نسخه‌ی دیگران را به من فروختند

"در این نقطه‌ی تاریک، آخرین پناهگاه من کتاب‌ها بودند. کتاب‌های موفقیت و روانشناسی زرد که قول تغییر و تحول می‌دادند. هر کتاب را با ولع می‌خواندم و با خودم می‌گفتم "این همان است!". صبح زود بیدار می‌شدم، هدف‌گذاری می‌کردم، رویاپردازی می‌کردم… اما هیجان هر کتاب، چند روز بعد جایش را به همان خلأ همیشگی می‌داد.

مشکل اینجا بود که من تمام دستورات را "درست" انجام می‌دادم، اما چیزی حرکت نمی‌کرد. و این خطرناک‌ترین لحظه برای یک انسان است؛ لحظه‌ای که به فرمول‌ها شک نمی‌کنی، به "خودت" شک می‌کنی. لحظه‌ای که در یک قدمی تنفر از خود ایستاده ای.

تا اینکه یک شب، در اوج خستگی از این همه تلاش بی‌نتیجه، حقیقت مثل یک صاعقه به من برخورد کرد: این نسخه‌ها برای من نوشته نشده‌اند! آنجا بود که قانون "لاک‌پشت و خرگوش مدرن" در ذهنم متولد شد.

جامعه و کتاب‌های انگیزشی، مدام به لاک‌پشت‌ها (امثال من و تو)، عکس خرگوش‌های قهرمان را نشان می‌دهند و می‌گویند: «ببین او چطور دوید؟ تو هم همان کار را بکن تا موفق شوی!» اما لاک‌پشت نه برای دویدن ساخته شده و نه برای رقابت در خط سرعت. او ابزارها و ریتم خودش را دارد. وقتی لاک‌پشت تلاش می‌کند خرگوش باشد، تنها نتیجه‌اش، احساس بی‌عرضگی و تنفر از خود است. او خودش را مقصر می‌داند، نه مسیری که از اساس برایش اشتباه طراحی شده.

آن شب فهمیدم بزرگترین خیانت، فروختن نقشه‌ی موفقیت دیگران به ماست. و بزرگترین ماموریت من، ساخت یک مسیر شخصی و رها کردن خودم از بند الگوهای افراد موفق بود. افرادی که دنیایشان فرسنگها با من فاصله داشت…."

فلسفه کلیدی RDS
لاک‌پشت نباید تلاش کند خرگوش باشد. بزرگترین ماموریت ما، ساخت یک مسیر شخصی است، نه کپی کردن نقشه دیگران.

تولد RDS: مسیر را پیدا نکردم، برای خودم ساختم

"آن شب تصمیم گرفتم دیگر به دنبال هیچ نسخه‌ی بیرونی نگردم. تصمیم گرفتم تمام دانش روانشناسی، تخصص تکنولوژی و از همه مهم‌تر، تجربه‌ی زیسته‌ی دردهایم را روی میز بگذارم و برای اولین بار، یک نقشه فقط برای یک نفر طراحی کنم: خودم.

من به دنبال جوابی برای دردهای خودم بودم. با نا امیدی تکه های شکست ها و موفقیت هایم رو کنار هم گذاشتم. درهای دوران مدرسه و لذت های واهی نمره های بالا. همه چیز در اول بی معنا بود. بی ارتباط به هم بود. اما کم کم جرقه ای در ذهنم درخشید. همه ی اینها تکه هایی از یک پازل بودند. کنار هم چیدم و یک تصویر بزرگ ساختم. یک تکه بزرگی در قلب پازل ناقص بود. تکه ای که به جای ارائه راه حل، "سوال درست" را نشان دهد. سیستمی که به جای انگیزه دادن، "ریشه‌ی بی‌انگیزگی" را پیدا کند. سیستمی که موانع درونی و بیرونی را نه به عنوان دشمن، که به عنوان بخشی از نقشه بپذیرد.

نتیجه، شگفت‌انگیز بود. آن تکه و آن سیستم، به قطب‌نمای من تبدیل شد.

مشکل من در تمام این سالها بی انگیزگی نیود. تلاش کم نبود. مشکل من تکه های درهم پازل بود، نبود سیستمی بود که از همان اول به من بگوید هر تکه پازل را کی و کجا بچینم. شوق خاصی داشتم. وجودم پر از هیجان بود. انگار همه چیز به یکباره برایم تبدیل شد به یک مسیر روشن.

برای اولین بار، به جای احساس گم‌گشتگی، احساس تسلط داشتم. آن سیستم، نامش شد RDS: سیستم مسیرسازی ریشه‌ای.

و بعد از اینکه این نقشه، زندگی خودم را متحول کرد، به بزرگترین ماموریتم پی بردم: کمک به هر انسان دیگری که در جعبه‌ی شیشه‌ای خودش گیر کرده تا با خواندن نقشه‌ی منحصر به فرد وجودش، از آن آزاد شود."

بازگشت با قدرت: نتایج امپراطوری RDS

"آن قطب‌نما فقط مسیر خودم را روشن نکرد. به من قدرتی داد تا مسیر دیگران را هم معماری کنم.

دیگر برای شرکت‌های بزرگ فقط یک طراح سایت نبودم؛ به یک معمار استراتژی تبدیل شدم که به آن‌ها کمک می‌کردم مسیر رشد کسب‌وکارشان را از دل چالش‌هایشان پیدا کنند. قدرت این را پیدا کرده بودم که تکه های پازل را کنار هم بچینم. و با قطب نمایی که داشتم تمام پازل ها کنار هم میچیدم. برای من موانع و مشکلات چیزی برای حذف شدن نیستن، چیزی برای دیده شدن هستن. چیزی برای معماری نقشه منحصر به فرد.

از جایگاه یک معلم در شهری کوچک، به داوری مسابقات بین‌المللی و هوش مصنوعی دعوت شدم، چون دیگر فقط دانش را منتقل نمی‌کردم، بلکه "استعداد واقعی" را در میان شرکت‌کنندگان تشخیص می‌دادم و به آن‌ها مسیر می‌دادم.

و مهم‌تر از همه، شاگردانم… آن‌ها دیگر فقط رتبه‌های برتر کنکور نبودند. آن‌ها به پزشکان و مهندسانی تبدیل شدند که علاوه بر تخصص، مهارت، جرأت و مسیر شخصی خودشان را داشتند. آن‌ها به همان ققنوس‌هایی تبدیل شدند که من آرزو داشتم باشم.

امروز، RDS دیگر فقط نقشه‌ی من نیست. نقشه‌ی راه صدها انسانی است که تصمیم گرفته‌اند تکرار دیگران نباشند."

شاید این سوالات در ذهن شما باشد...

۱. آیا مدل RDS فقط مجموعه‌ای از حرف‌های قشنگ و انگیزشی است؟

به هیچ وجه. RDS یک سیستم عملیاتی بر پایه‌ی روانشناسی، تکنولوژی و تجربه‌ی واقعی است. اینجا با آزمون و تحلیل شروع می‌کنیم، با استراتژی شخصی‌شده نقشه می‌کشیم و با پروژه‌های عملی (مانند ساخت سایت یا کسب اولین درآمد) به نتیجه می‌رسیم. اینجا حرف به عمل تبدیل می‌شود.

۲. فرق تو با هزاران مشاور دیگر چیست؟

من مسیرهایی را آموزش می‌دهم که خودم از دل تاریکی آن‌ها عبور کرده‌ام. من درد “گیر کردن” را تئوریزه نمی‌کنم، آن را با تمام وجودم زیسته‌ام. تفاوت من در “اصالت” داستانم و “شخصی‌سازی” عمیق راه‌حل‌هایم بر اساس مدل اثبات‌شده‌ی RDS است. من به لاک‌پشت‌ها، روش دویدن خرگوش را نمی‌فروشم.

۳. آیا این روش برای فرزند من که فقط به فکر کنکور است، مناسب است؟

این سیستم دقیقاً برای همین فرزند طراحی شده. ما با کاهش استرس، افزایش اعتماد به نفس و ساختن یک مهارت عملی، فشار روانی کنکور را از روی دوش او برمی‌داریم. وقتی یک نوجوان به توانایی‌های خود ایمان بیاورد و چشم‌اندازی فراتر از کنکور داشته باشد، موفقیت در کنکور به یک نتیجه‌ی جانبی لذت‌بخش تبدیل می‌شود، نه یک هدف مرگ و زندگی.

تصمیم امروزت، نتیجه فردات رو می‌سازه.

گوشی رو بردار، تماس بگیر.

@livewireAlertScripts